نازنین زهرا جوننازنین زهرا جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات نی نی توشولو نازنین زهرا جون

دوماهگیم مبارک

به نام خدا دومین ماهگردم مبااااارک... هلیا جون و محراب جون و امیرمهدی جون... خنده هاتو قربون خانمی... حمام 5 که کلییییییییی جیغ کشیدم دوباره... ساپرت جدید و اون بلوز سبز جدید و خوشملم... ای جوووووووووونم...   هواپیما شدم... اینم عکس واکسنم... خیلی گریه کردم... نمیتونستم پامو حرکت بدم...   این عکس کلاهیم واسه حمام 4 که کلی جیغ کشیدمو گریه کردم...  مراحل بسته بندی نازنین زهرا جان برای رفتن به خونه مامان جونیم...  اینم عروسکم که حسابی کتکش زدم و موهاشو کشیدم...   اینم گوشواره های خوشملم...  دستام که مامانی برام لاک زده و موهامو با کش بسته.....
24 بهمن 1392

حمام3و گوشوارم خوشمله

به نام خدا سلام.. در یک حرکت به یادموندنی از مامانیمو بابایم بعد از حدود یک هفته که گوشاو سوراخ زدن گوشواره به گوشام انداختن... بماند که نخ یکی از کوشام درآمد و دوباره بابا مامان بزرگ فاطمه رفتیم و یه سوراخ دیگه برام زدن... و گوشواره هایی رو که مامان جون اکرم برام آوردن رو مامان و بابا به گوشام انداختن... انقدر خوشمل شدممممممممم... مامان کلیییییی ازم عکس انداخته... عکسارو خاله جون میزاره ببینید چقدر خوشجل شدم... (زلزله سه ریشتری) راستییییییی چند شب پیش ساعت 2 شب که بیدار شدم نونو بخورم یک دفعه یه صدایی آمد و همه جا لرزید مامان و بابا انگاری ترسیده بودن و پتو پیچیدن دورم فکر کنم میخواستن بریم دد آخه پشت در نشستن ولی بعد دوباره ...
18 بهمن 1392

گوشامو سوراخ کردم

به نام خدا سلام امروز به همرا مامانیم و مامان جون و خاله جونو عمو جون رفتیم خونه زنعمو عمو جون... و منو اوووف کردن... گوشام درد میکرد بعدش گوشامو سوراخ کردن بعدش دلمم کوچلوه تا شیر میخورم درد میگیره... گریه کردم آخه من خیلی توشولو بود خوب... اما همه بهم قول دادن چون کوچلوام خیلی خیلی زود خوب میشه انشاالله... من اولین بار تو چهل یک روزگی خندیدم ... دیگه وقتی کسی باهام بازی کنه و جغجغه هامو برام تکون تکون بدن میخندم... اولین لبخندی که تو خواب زدم حدود نیم ساعت به دنیا آمده بودم... و خاله شکار لحظه ها ازم عکس انداخت... و گاهی تو خواب قهقه میزنم دهنمو باز میکنم چونم میلرزه و کلییییییی میخندم... اییییییییی جانم فدایت خاله...
5 بهمن 1392

چهل روزگیم مبارک

به نام خدا سلام دیروز شد چهل روزم با مامان جون رفتیم یه آبی زدیم به بدن کلی حال داد دوباره شدم موش کوچلو از حمام آمدم و کلیییییی لالا کردم و بعدش بلند شدم کلیییییییی شیر خوردم آخه خیلی خسته شده بودم...   ...
4 بهمن 1392
1